روانشناسی شکسته!
بعضی ها توی قطعات شکسته آینه نگاه می کنند و توی فکر فرو می رن. هر قطعه بخشی از صورت رو نشون میده ولی بیایم از این منظر نگاه کنیم: تکههای آینه ی شکسته مثل قطعات مختلف زندگی ما هستن که هرکدوم یه بخش کوچیک از تجربهها و احساساتمون رو نشون میدن. اما ما که فقط همون یه تکه کوچیک نیستیم، درسته؟ باید همهی تکهها رو کنار هم بذاریم تا به یه تصویر کامل از خودمون برسیم.
از نظر روانشناسی مدرن و نوروساینس، ذهن ما اطلاعات رو از منابع مختلف میگیره و پردازش میکنه. مثل وقتی که حسهای مختلف، تجربههای شخصی یا حتی تخیلاتمون به هم وصل میشن. این یعنی هر تکه از آینه میتونه یه بخشی از این اطلاعات باشه. ابزاری مثل فلسفه، منطق و تاریخ میتونن کمک کنن این تکهها رو به هم وصل کنیم و یه تصویر واضحتر از خودمون و دنیای دور و برمون بسازیم.
نوروسایکولوژی هم میگه که مغز ما توانایی این رو داره که این اطلاعات رو تحلیل کنه و بهمون کمک کنه به درک بهتری از خودمون برسیم. تفکر و تخیل، همون چیزهایی هستن که باعث میشن بتونیم از مرزهای معمولی فراتر بریم و معنای عمیقتری پیدا کنیم. با پرسیدن سوالاتی مثل (چرا؟)میتونیم به ریشههای احساسات و افکارمون برسیم و به فهم بهتری از خودمون و دنیا دست پیدا کنیم.
حالا. این وسط یونگ معتقد بود که ناخودآگاه جمعی بخشی از ذهن انسانه که شامل تجارب و دانشهای به ارث رسیده از نسلهای گذشتهاس. این ناخودآگاه جمعی مثل یه گنجینه از تکههای آینه هست که هر کدوم یه بخش از تجربیات و دانشهای بشر رو نشون میده. با استفاده از این ناخودآگاه جمعی، ما میتونیم به شناخت بهتری از خودمون و تجربیات انسانی دست پیدا کنیم.
یونگ همینجوری به مفهوم (خود)یا (self) تاکید می کرد که ترکیبی از خودآگاه و ناخودآگاهه. (خود) شامل همهی جنبههای شخصیت ما میشه که طی زمان و تجربههای مختلف شکل میگیره. فرآیند شناخت (خود)، همون چیزی که یونگ بهش میگه فرآیند فردیت، یه سفر درونی برای کشف و پیوند دادن این تکههای مختلف هست تا به یک انسجام کلی برسیم.